یلمفارسی بودن ابدا جرم نیست. میشود فیلمفارسی خوب ساخت و با دیدنش خیلی هم کیف کرد؛ اما فیلمی که منطقاش منطقِ فیلم فارسی باشد ولی قصدش نقد اجتماعی، معجونی میشود از مانیفستهای اجتماعی-سیاسی و سکانسهای یادآور فیلمفارسیها که اصلا ربطی به هم ندارند و حال مخاطب را بد میکند. حالا حکایت «انتهای خیابان هشتم» همین است. فیلم قرار است معضلات اجتماعی را بیان و آن را نقد کند اما این اتفاق در بستر داستانی کاملا کلیشهای رخ میدهد، علاوه بر اینکه اینقدر شخصیتپردازیها ناقص است که توجیه کردنشان به واقع کار سختی است. نیلوفر(ترانه علیدوستی) برای تأمین دیهی برادری که در دعوایی یک نفر را کشته و البته ما نمیدانیم چرا(خیلی هم مهم نیست چون کارگردان دوست داشته قصهاش را بعد از قتل تعریف کند) حاضر است به هر کاری دست بزند. بهرام(صابر ابر) نامزد نیلوفر است که پا به پای او میخواهد دیه را فراهم کند و به از هر طریقی که به ذهناش میرسیده، چند میلیونی فراهم کرده است برای بقیهاش هم نزد فردی خَیِّر میرود. همه چیز بر وفق مراد است تا آن پولی که قرار است از سمت فرد خَیِّر برسد به خاطر پدری که احتمالا مشکلات سیاسی دارد نمیرسد. حالا این سیاسی بودن پدر چیست؟ از کجا میآید؟ ما نمیدانیم. چیزی که ما میبینیم این است که پدر مریض است(چه مریضیای باز هم ما نمیدانیم؛ اصلا به ما چه ربطی دارد؟! همین که آقای امینی میداند بس است دیگر) و وقتی روزنامهی سیاسی میبیند سر ذوق میآید و حاضر میشود دارویش را بخورد. حالا نیلوفر که قبلا از رئیس پمپ بنزین پیشنهادی داشته و ردش کرده تنها راه را تسلیم شدن در برابر خواستهی او میداند! وقتی یک نفر دهانش را شُل کند و حرف بزند، بیتعادل راه برود، خیلی سریع عصبی شود و واکنشهای هیستریک نشان بدهد و به واسطهی همین حرکات ملت قند توی دلشان آب شود و هی قربان صدقه بروند چه دلیلی دارد که کارگردان چیز دیگری از بازیگر بخواهد و بازیگر بازی بهتری ارائه دهد؟ وقتی یک بازیگر هرکاری بکند مخاطب میپسندد اصلا دیگر حتی کارگردان لزومی نمیبیند نقشی را که آن بازیگر ایفا میکند شخصیتپردازی کند. برای همین است که موسی (حامد بهداد) شخصیتی سردرگم و کاملا بیشناسنامه و حتی بیشباهت به تیپ دارد که ما هیچچیز از او نمیدانیم. اول میخواهد ماشینی را از عصبانیت آتش بزند، بعد میخواهد بچهاش را حتی ثانیهای پیش زنی که با او در ارتباط است نگذارد، بعد برای خریدن یک اسب مسابقه بچهاش را به همان زن میفروشد! زن خودش را طلاق نمیدهد و میخواهد زجر کشش کند؛ مسابقهی بوکس میدهد و با هر مشتی که میخورد موسیقی فیلم غمانگیزتر میشود و ایستادناش شُلتر، این موسی کیست؟ چرا میخواهد زنش را آزار دهد و با زنی دیگر در رابطه است؟ چرا برای کمک به نامزد دوستش بچهاش را میفروشد؟! البته جواب هیچکدام از این سوالها هم به ما ارتباطی ندارد، لابد امینی میداند؛ همین بس است دیگر. مخاطب که نباید در کارهایی که به او مربوط نیست دخالت کند! بازی صابر ابر بر خلاف آثار پیشیناش تحسین برانگیز نیست و برای او یک بازی متوسط به حساب میآید که البته سرچشمهاش ضعف در شخصیتپردازی است. در این میان ترانه علیدوستی چندین پله از بقیه بالاتر است، به خوبی از پس نقشاش برآمده و تمام تلاشش را به کار گرفته تا با حالات مختلف مثل سکوت، فریاد، بغض، خنده و حتی مدل راه رفتن و غذا خوردن حسش را منتقل کند. سکانس دعوایش با متصدی پذیرش بیمارستان و صحنهای که کتانی برادرش را محکم در آغوش کشیده از درخشانترین لحظات بازی او و «انتهای خیابان هشتم» است. البته با وجود تلاش علیدوستی گاهی بیمنطق بودن قصه اینقدر عیان است که اون نمیتواند فارغ از قصه کاری از پیش ببرد. حامد بهداد مثل همیشه صحنههای حسی را به بهترین نحو ممکن بازی میکند. صحنه خداحافظی از دخترش یا نحوهی بدرقه کردن دوستش که برای فراهم کردن پول قرار است پای قمار بنشیند و تا صبح پوکر بازی کند، دوستداشتنی و دلنشین درآمده. در پایان فیلم که هرکس دارد برای فراهم کردن پول دیه گوشهای از تهران تباه میشود (که بیانگر همان معضلات اجتماعی است) بهرام میفهمد نیلوفر تصمیم گرفته خودفروشی کند. به پمپ بنزین نزد دوستی که این کار را برای نامزدش ترتیب داده میرود(که ما از آن دوست هم چیزی نمیدانیم) در همین هنگام ماشین عروسی با آهنگی شاد وارد پمپ بنزین میشود؛ ضربهی اصلی «انتهای خیابان هشتم» همین جاست. در فضایی غمگین که همه تسلیم شرایط شدهاند، مخاطب باید تحت تأثیر التهابات اجتماعی و اضمحلال آدمها ناراحت و منتظر واکنش بهرام در برابر کار نیلوفر باشد، اما حتی در این لحظه هم امینی نمیتواند تمامی مخاطبانش را با خود همراه کند؛ برخی با شنیدن صدای آهنگ شروع میکنند به دست زدن! قبول دارم سطح فرهنگ مخاطبان یک فیلم در بروز این اتفاق مؤثر است، اما اگر امینی با روایتی منطقی و با شخصیتپردازی درست پیش میرفت میتوانست مخاطب را به همذاتپنداری وا دارد. حداقل در این حد که در تراژیکترین سکانس فیلمش کسی به سبک مجالس عروسی دست نزد. وقتی دست زدن حاضرین در سالن سینما تمام میشود که بهرام مستأصل و شکست خورده فریاد میکشد و در حالی که همه جا پر از بنزین است در فندک را باز میکند. خوشبختانه که انتهای فیلم سانسور شده است و با همین پایان باز خاتمه مییابد چرا که آن صحنهی آتشسوزی که امینی برای پایان فیلمش در نظر گرفته بود کار را بیشتر خراب میکرد(این پایان در برنامهی هفت نشان داده است) با این پایانبندی جدید حداقل می شود امید داشت نیلوفر در آخرین لحظه گوشی موبایلش را روشن میکند به نامزدش زنگ میزند و حاضر نمیشود برای حل مشکلات خودفروشی کند. دست مسئولین سانسور (اصلاح) کردن فیلمها درد نکند که فیلم امینی را از مرگ کامل نجات دادند. «انتهای خیابان هشتم» مثل بسیاری از فیلمها از نبود کارگردانیِ خوب و نداشتن رابطهی علت و معلولی آسیب میبیند. وگرنه کاری با این کَست و با داستانی امتحان پس داده که مخاطب خودش را دارد میتوانست خیلی بهتر از این باشد، اما حالا فیلمی است که تنها نقطهی قوتش بازی حسی بازیگران و داستانی است که هرچند تأثیرگذار اما بیش از حد کلیشهایست، آن هم با رعایت تک تک المانهای فیلمفارسی. مرسده مقیمی |
About
اخبار
اسفند 1400 مهر 1392 تير 1392 ارديبهشت 1392 فروردين 1392 اسفند 1391 بهمن 1391 دی 1391 آبان 1391 مهر 1391 شهريور 1391 تير 1391 ارديبهشت 1391 فروردين 1391 اسفند 1390 AuthorsLinks
ردیاب ماشین
تبادل
لینک هوشمند
SpecificLinkDump
سینمافا |